۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

روزگار ما

روزگار ما روزگار غریبه هایی است در ورای مرزهای آشنا
روزگار سرسختی یک سنگ با قامت شکننده یک پنجره
روزگار تن دادن به پذیرش فروریختن دیگری
روزگار ما شاید هرگز زایش یک نگاه نامأنوس را انتظار نکشد
روزگاری که غریبه مردی دیر آشنا سر در گروی تجربه ای کوتاه گذارد
روزگار ما روزگار خوش مؤمنان به ایمان است...

۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

حقیقت چیست؟

سؤالی که مدتها ذهن مرا به خودش مشغول داشته همین چند کلمه است. مایلم تا نظرات شما خوانندگان عزیز را در خصوص این نکته بدانم. در ضمن با انتخاب یکی از گزینه های ستون مقابل در این نظرسنجی مشارکت کنید.

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

سخنی با تو

بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم چند روز پیش تصمیم گرفتم که از طریق این صفحه کوچک پنجره ای رو به سوی تو (خواننده محترم) بگشایم تا بلکه از این طریق بتوانم از پیله ای که به دور خویش تنیده ام بیرون آیم. نمیدانم الان که این چند خط را میخوانی کجا هستی و چطور گذارت به این صفحه افتاده اما همینقدر که این جملات را میخوانی و لحظه ای با خود می اندیشی که زمانی در نقطه ای در دور دست ها و یا شاید در همین نزدیکیها یکنفر به شوق ایجاد این رابطه چند کلمه ای نگاشته برایم ارزشمند است. به خلوتگه من خوش آمدی...
سرانجام حقیقت مجابت خواهد ساخت که بسویش گام برداری

۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

سر آغاز

و او تصمیم گرفت که از این پس هر روز را چنان زندگی کند که گویی تنها همان روز را برای زیستن یافته...
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin