۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

سخنی با تو

بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم چند روز پیش تصمیم گرفتم که از طریق این صفحه کوچک پنجره ای رو به سوی تو (خواننده محترم) بگشایم تا بلکه از این طریق بتوانم از پیله ای که به دور خویش تنیده ام بیرون آیم. نمیدانم الان که این چند خط را میخوانی کجا هستی و چطور گذارت به این صفحه افتاده اما همینقدر که این جملات را میخوانی و لحظه ای با خود می اندیشی که زمانی در نقطه ای در دور دست ها و یا شاید در همین نزدیکیها یکنفر به شوق ایجاد این رابطه چند کلمه ای نگاشته برایم ارزشمند است. به خلوتگه من خوش آمدی...

هیچ نظری موجود نیست:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin