۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

شعری که ناتمام ماند

ای کاش دفترم را در روشنی آب شسته بودی

و‌ای کاش قلمم را در کنار آینه شکسته بودی

تا دستانم ننویسند همه آن‌ تاریک واژگان را

ای کاش آدمی‌ شبها را به نظارهٔ ماهی‌ مینشست که رویش قدم نگذاشته بود

و موسیقی‌‌اش آوای پرستویی بود در آغاز کوچ خویش

ای کاش تمامی‌ قصه‌ها را گوشهایش نمی‌‌شنید

و تمامی‌ رنگها را به دست خویش نمی‌‌ساخت

تا شاید هنوز لذت کشف یک تازه رنگ را در می‌‌یافت...

۲ نظر:

Unknown گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Unknown گفت...

ای وللا به تو عزیز
www.arjani.blogfa.com

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin